تورهای سفرنویس

tour-image

عضویت در سفرنویس

register-image
register-image

کوله بار پرسه زنی برای تور کارتن خوابی

به دنبال کوله بار بودم برای تور کارتن خوابی و تکمیل تجربه های پرسه زنی در کنار کارتن خوابها، احساس لایه های زیر پوست شهر و برگزاری تور سیاه، همه عمو بودند و خاله، برادر و خواهر، نوری برافروخته بودند برای نشان دادن راه رهایی، برای اولین بار بود که با کلمه لبیک و حسین ارتباط برقرار کردم، تنها برای دیدن و تجربه رفته بودم، بدون دوربین! اما دوربین همراهم،‌ همسفرم شد، برای آنکه شما هم همراه شوید و همسفر دنباله را بخوانید؛

اجرای پرفورمنس خیابانی
اجرای پرفورمنس خیابانی

قصه از این قرار بود؛ عمویی بود به نام اکبر، 7 سالی است که رها شده بود، با دوستان همدل موسسه ای را به نام طلوع برپا کرده بود با این شعار «این سرا را “سزا” بیش از این است» بانویی بود به نام پریسا داستانی در دل و ذهنش بود با این وصف:

یکی بود یکی نبود… اما بودند کسانی که در زیر سقف آسمان شهر من به داد کسانی می‌رسیدند که خانه‌‌شان زیر آسمان شهر بود؛ بی نام و نشان‌هایی که هیچ نداشتند جز آن کسی که بالای سرشان بود و به فکرشان… و چون به فکرشان بود خورشیدی دمیدن گرفت طلوع بی‌نام و نشان‌ها…
با بچه‌های طلوع آشنا شدم. کسانی که تلاش می‌کردند هر هفته به دوستان بی نام و نشان خود سری بزنند و دستی بگیرند و خانه و خانواده را با آن‌ها قسمت کنند…
این روزها به فکرم رسید ترتیبی بدهیم و طور و نور و سور را یک‌جا به بی‌نشان‌ها نشان دهیم. یک پرفورمنس یا اجرای خیابانی، حرکتی نمادین و ضیافتی نورانی بود تا روزی متفاوت را برایشان رقم زند.

طور: هرجا موجود زنده‌ای حضور دارد آنجا محضر خداست و خدا با آوایی به گرمی آتش با آن‌ها سخن خواهد گفت و همه در گرداگردش.
نور: آتشی که هم عشق می‌دهد و هم گرما، و هم پاک می‌کند.
سور: در دل تاریکی شب آتشی به پا خواهیم کرد به سرخی عشق…
تا آن‌ها بدانند که تنها نیستند….
تا ما هم بدانیم تنها نیستیم.

برافروختن آتشهای کوچک توسط دلهایی بزرگ
برافروختن آتشهای کوچک توسط دلهایی بزرگ

پس آتشهایی افروختند، کوچک ، در دنیایی بزرگ که سیاهی اش ، کوچک های زیادی را فراموش کرده بود.

مشعل داران
مشعل داران

مشعل داران فراوانی بودند برای پیوستن به گروه ، برای آنکه ترغیب کنند ، مردمان را برای پیوستن به جمع شان

هم آغوشی و عشق بازی در نیمه های شب
هم آغوشی و عشق بازی در نیمه های شب

و آنانکه لبیک گفته بودند ، آغوش گرمی برایشان مهیا بود، آغوشی باز با چشمانی پر از اشک

خاله سارا
خاله سارا

و خاله ای بود به نام سارا، خاله ای استوار و تنومند ، خاله ای که برخلاف خاله ساراهای دیگر به دنبال جیغ و هورا نبود، آغوشش گرم بود برای همه ، خدا قوت

حسین ، بدون پا ، یار می خواست!
حسین ، بدون پا ، یار می خواست!

در آن نیمه های شب حسین یار می خواست، همراه می خواست، هم دردی که دردش را بشناسد می خواست، مطمئن هستم حسین بدون پا هم می توانست هم قدم شود و همراه،‌حسین یا حسین بگو

حلقه مردان و زنان آتش
حلقه مردان و زنان آتش

و درنهایت شب و در نهایت شب و در نهایت آتش افروزی ، برای نشان دادن قدرتشان دست در دست هم دادند ، یک صدا شدند ، خدا قوت

ته نویس1) تجربه های کارتن خوابی فرزین در اروپا و آمریکا در روزنامه ایران

اینجا را با دوستان خود به اشتراک بزارید

همسفران

  1. لیلی حمیدی

    سلام بر جناب شهریار بزرگوار چراکه مسیر مهرورزی و محبت را برگزیده ایید
    در تمامی همراهی ها و بازدیدهااز آبادانی و بازسازی و حفظ خوبی ها و زیبایی ها و منش های انسانی سخن می گویید
    امیدوارم همیشه خداوند یار و یاور شما و همسر گرامی و فرزندان عزیزتان باشد

    شهریار: سلام بر شما و سپاس از اظهار لطف صمیمانه شما ، نسبت به حقیر

  2. سلام…
    خوشحالم که قلم و دوربینتان به این سمت هم به چرخش درآمده است. دست مریزاد… برای ما خانمها کمی در این قلمرو کارکردن نه اینکه سخت باشد اما مشکلاتی دربر دارد که خود بهتر میدانید. اما ســپاس از شما که این زحمت را متقبل شدید. مستدام باشید.

    شهریار: خانم موسوی ، اصلا هم دشوار نیست آن شب تعداد خانم ها ، برابر مردها بود. پیشاپیش در این برنامه برای کمک از شما دعوت می کنم

  3. سلام
    من نفهمیدم چی شد!! میشه بدون شاعرانه نویسی در دو جمله بگین قضیه چی بود!
    با تشکر

    شهریار: سلام
    1- من به دنبال برگزاری گردشگری سیاه و تور کارتن خوابی هستم، برای شناخت لایه های زیر پوست شهر و شاید کمک به این افراد
    2- موسسه ای هست به نام طلوع که به دنبال کمک به معتادان است و برگشت آنها به زندگی و هر سه شنبه از ساعت 11 شب تا پاسی از صبح در محله های ، تجمع آنها حضور پیدا می کند و به آنها غذا و پوشاک می دهد و از آ»ها درخواست می کند که دعوت آنها را برای بازگشت به زندگی قبول کنند.
    3- برنامه این سه شنبه آنها کمی متفاوت بود و یک اجرای پرفورمنس ، را در دستور کار خود قرار دادند (با روشن کردن آتش و درخواست از کارتن خوابهای بیابانهای محور اتوبان آزادگان ، برای ترک و بازگشت به زندگی دوباره)
    4- علی ای الحال ، آیا شما اگر این برنامه تکرار شود شرکت می کنید یا خیر؟؟؟

    1. آها! حالا فهمیدم.
      هممم … با اینکه ایده خیلی هیجان انگیزیه، نه شرکت نمیکنم. چون حس میکنم دارم استفاده ابزاری میکنم از این آدم ها. یعنی برای لذت بردن خودم دارم یک آدمای دیگه ای که به هر دلیلی شرایط سختی دارند رو بازی میدم. ولی از منظر اینکه چنین تجربه ای خیلی چیزها به آدم یاد میده، شاید یک روزی یک جایی از این دنیا، خودم تنها رفتم و تجربه ش کردم.

      شهریار: سلام مجدد
      اتفاقا قرار بر این نیست که آن شب لذت ببریم ، قرار بر این است که تجربه کنیم و همدرد شویم ، آگاه شویم که شبهای تهران چگونه صبح می شود
      و قرار بر این است که کمک کنیم به این آدمها و به آنها یادآوری کنیم که فراموششان نکردیم، چون این افراد از همه جا ، حتی از طرف خانواده های خود هم طرد شده اند ، قرار است با آنها گپ بزنیم تا بگوییم می شود دوباره به زندگی عادی برگشت
      نمی دانم نظرتان تغییری کرده یا نه؟؟

      1. اما به نظر من لذت بردنه. لذت بردن از اینکه من دارم میرم با یک آدمی همدردی کنم، دلسوزی کنم، تو دلم بگم چه خوب که من جای این آدم نیستم و … به نظر من خیلی شبیه کار خیریه کردنه. میشینی تو خونه و زندگی و وسط رفاهیاتی که داری، دست میکنی تو جیبت و یک مبلغی رو میفرستی که لباس خریده بشه برای یک بچه ای در فلان روستا. حس هم میکنی چه آدم نوع دوست خوبی هستی و وظایف انسانی ت رو انجام دادی. من بیزارم از این نوع نگاه و این نوع رفتاری که اون آدم روستایی رو وسیله ارضای حس انسان دوستی مون میدونیم بدون اینکه واقعا بخوایم بریم اون آدم رو بشناسیم و یک بخشی از زندگی ش بشیم.
        اینکه اسمش توره هم آزار دهنده س. این نگاه ابزاری رو بیشتر میکنه به نظر من.
        من اگر بخوام روزی چنین شرایطی رو تجربه کنم، ترجیح میدم تنهایی و گمنام برم و چند شبی رو اینجا بگذرونم.

        شهریار: 1) با اسم تور کاملا موافقم، من هم خودم با این نام گزاری مشکل داشتم ، باید تغییر کند. 2) اگر شما و روحیات شما را نمی شناختم شاید ، جوری دیگر پاسخ می دادم، چرا شما در بم فعالیت می کنید یا می کردید؟؟ چرا در انجمن های خیریه فعالیت می کنید؟ چرا شما به افغانستان سفر کردید؟ چرا فکر می کنید ، باید یک یوزپلنگ را از مرگ نجات داد؟؟ و …. (اینها را نوشتم که دوستان شما را بهتر بشناسند) قراری که داریم با این دوستان می گذاریم به این شرط است ؛ ابتدا در موسسه طلوع با کارشناسان گپ و گفت بزنیم و ببینیم چه شده و چه می شود کرد و بعد همان شب ، با همان اشخاصی که موضوع بحثمان بودند ، دم خور شویم و صدای آنها را بشنویم

        1. هممم … به هر حال چیزهایی که گفتم در کل منظورم این بود که ذوق زده و سطحی نباشیم. نگاه ابزاری به این آدم‌ها هم تداشته باشیم. یک مقدار انسانی تر به این ماجرا نگاه کنیم. ممنون از توجهتون و گفتگوی ایجاد شده.

          شهریار: مطمئن باشید ، کار علمی و با همکاری اساتید دانشگاه و اهل فن برنامه ریزی شده است. به امید دیدار شما

  4. آرش نورآقایی

    زنده باد
    واقعا زنده باد

    شهریار: سپاس از شما ،‌آیا فکر می کنید با هماهنگی انجمن می شود ، همکاری کرد با این موسسه

  5. درود جناب شهریار
    تامل بر انگیز بود
    تور سیاه
    اکبر را می شناسم
    در برنامه ماه عسل باهاش صحبت کردن
    خیلی کار بزرگی کرده
    کاش روزی برسه که کارتن ها نه جای آدمها که جای وسایل آدمها باشه فقط . . .
    سپاس

    شهریار: سلام بر شما ، من هنوز اکبر را نمی شناسم ، اما دوست دارم که بیشتر با او دم خور شوم

  6. سلام خدا قوت و پایدار باشید من هم دوست دارم اگر پیش بیاید شرکت کنم اما در پاسخ به آقا یا خانم safzav
    به نظر من تا حدودی ایشون درست میگن بالاخره گردشگری هرچند تلخ هم باشه سفره و سفر لذت به همراه داره …نمیشه منکرش شد که انگار ما داریم لذتهایی رو برای خودمون میخریم به بهای دیدن بدبختیهای دیگران گرچه اون لذتها طعم گسی داشته باشه
    من هفته پیش با دیدن روستای زلزله زده کریت گردشگری مصیبت و سیاه رو تجربه کردم درسته دردناک بود اما اگه جذابیت نداشت که من به دیدنش نمیرفتم پس زیر لایه های تلخ و گزنده گردشگری سیاه طعم شیرین ارضای تمایلات خود ما نهفته است.

    شهریار: همه ما رازی که در سفر به دنبالش هستیم ، دانستن است ، دانستن و دیدن و تجربه کردن . بانو safzav را می شناسم ، فکر می کنم ، بیشتر با نام تور مشکل پیدا کرده اند و نه چیز دیگر !
    *در همان حوالی طبس روستای دیگری بود به نام اصفهک ، روستایی که پس از زلزله متروکه شده بود، من با این روستا بیشتر همراه شدم

  7. لیلی حمیدی

    با سلام بحث جالبی بر سر موضوع اخیر راه افتاده
    به شخصه نمیدانم تحمل غم سنگبن شرکت در چنین گردهمایی را دارم یا نه اما فکر میکنم باید با خودمان روراست باشیم خودمان را که نمی توانیم گول بزنیم آیا به نیت ارضای خودشیفتگی دست به کار می شویم یا برای همدردی و انسانیت و همذات پنداری؟ این مسئله کاملا شخصی است
    من هم آقای اکبر را با گزارشات مجلات سایت ها و گزارشات تلویزیونی شناختم ایشان کار بزرگی کرده و باید معرفی می شد و باید با او همراهی شود (به طرق مختلف) تا ثابت شود هنوزانسانیت نمرده

    شهریار: سپاس از توضیحات شما و نامی که برای این برنامه انتخاب کرده اید: گردهمایی

  8. فرهنگیان

    سلام
    هدف متعالی ست. تبریک میگم.

    شهریار: سلام بر شما ، سپاس

  9. سلام
    سوژه ها و موضوع هاي منحصر به فرد شما و درد بي نهايت مردماني از اين قبيل
    موفق باشيد و موفق باشند

    شهریار: سلام بر شما، امیدورام با این برنامه ، هم درد شویم و شاید قدمی برای رفع معضلات برداشته شود

  10. روبن آكوپيان

    آقاي شهريار
    اگر تكرار بشه شايد منم بتونم در ركابتان باشم ولي از حالا صددرصد نميتونم بگم لذا در صورت تكرار ممنون ميشم مرا مطلع نماييد.
    من ا….توفيق

    شهریار: حتما ، یا شما بودن ، برای من شعادتی است

  11. سلام دوست ارجمندم، شهريار عزيززززز
    وقت بخير
    گزارش جالبي بود و چقدر خوب كه در اين شهر، هنوز هستند كساني كه براي ياري رساندن به انسانهايي كه از همه كس و همه جا ترد شدند؛ آستين همت بالا ميزنند.
    در مورد گفتماني هم كه با دوست عزيز (safzav) داشتيد، بنده با شما موافقم. بنظر من هم برگزاري اينچنين تورها و بازديدهايي اگر سود و منفعتي براي كارتن خواب ها نداشته باشد (كه انشاا… دارد) بنظرم ضرري هم ندارد.
    ايشون خيلي دارن احساسي برخورد ميكنن. بنظر بنده حتي اون شخصي كه توي خونه نشسته و دست به جيب ميكنه براي كمك به فلان بچه روستايي -حتي اگر براي ارضاي حس شخصي و دروني خودش هم باشه- باز هم ارزشمنده و قابل تقدير. چرا كه در نهايت همين كمكهاي مالي گره گشاي مشكل اون بچه ميشه نه حس همدردي و يا احساس دروني شخص كمك كننده.

    شهریار: به نظر من همین که احساس کنند ، فراموششان نکرده ایم ، تاثیرات خوبی به جا می گذارد و البته شاید هم به گوش آنهای که در گوششان پنبه فرو کرده اند و نمی خواهند هم ببینند و مسول ساماندهی نیز هستند ، پیغامی داده باشیم

    برقرار باشيد و پاينده

    1. آقای نیما، جالب است که من فکر میکنم کسی که نشسته در خانه اش و فقط دست تو جیبش می کنه و حس یتیم نوازی اش را ارضا می کنه داره احساسی (نه فقط احساسی، بلکه سطحی) برخورد می کنه نه من! :))))
      من منکر نقش پول و حمایت مالی در رفع مشکلات نیستم. اما مسئله آدم های فقیر یا کودکانی که در شرایط دشوار زندگی می کنن فقط با کمبود پول به وجود نیومده که با تامین پول حل بشه. این مایی که در خانه های شهری خوش تیپ مون نشستیم هستیم که این قدر سطحی و دور با این آدم ها و شرایط شون برخورد می کنیم. تا دلتون بخواد مثال و نمونه می تونم براتون ردیف کنم. البته به نظرم یک بخشی از اختلاف نظر من و شما هم احتمالا به نگاه اجتماعی مون یا نگاهمون به خودمون بر میگرده. اصراری نیست همه مون مثل هم فکر کنیم و برداشت مون از دنیا شبیه هم باشه.

  12. عشق نخستین گام به سوی خداست و تسلیم آخرین گام …. و این دو گام کل سفر است.
    اوشو

    شهریار: سپاس

  13. اين صبح، اين نسيم، اين سفره‌ی مُهيا شده‌ی سبز، اين من و اين تو، همه شاهدند
    که چگونه دست و دل به هم گره خوردند … يکی شدند و يگانه.
    تو از آن سو آمدی و او از سوی ما آمد، آمدی و آمديم.
    اول فقط يک دلْ‌دل بود. يک هوای نشستن و گفتن.
    يک بوی دلتنگ و سرشار از خواستن. يک هنوز باهمِ ساده.
    رفتيم و نشستيم، خوانديم و گريستيم.
    بعد يکصدا شديم. هم‌آواز و هم‌بُغض و هم‌گريه، همنَفس برای باز تا هميشه با هم بودن.
    برای يک قدم‌زدن رفيقانه، برای يک سلام نگفته، برای يک خلوتِ دل‌ْ‌خاص، برای يک دلِ سير گريه کردن …
    برای همسفر هميشه‌ی عشق … باران!
    باری ای عشق، اکنون و اينجا، هوای هميشه‌ات را نمی‌خواهم
    … نشانی خانه‌ات کجاست!؟
    تهران، اسفند ۱۳۷۴

    از: سيد علي صالحي
    مقدمه كتاب “نشاني ها”

    شهریار: سلام و سپاس

  14. کیجا

    درود جناب شهریار چند بار متن رو خوندم گفتگوی بین شما و صفورا رو هم خوندم و بیشتر متوجه شدم .
    اما واقعا نمیدونم چی بگم نمیدونم این کار درسته یا نه یا حتی صحبت درباره این مسئله خیلی خیلی گسترده هست . شاید خیلی از آدم هایی که توی این وضعیت هستند راهای زیادی دارن برای بازگشت به زندگی . نمیدونم اگر بهش غذا و پوشاک داده بشه خوب میره میفروشه و خرج مواد میده . سوالات زیادی توی ذهنمه به خاطر همین یه کم دارم پرت و پلا میگم
    اما حتی نمیتونم تصور کنم که روزی در این تور سیاه شرکت کنم
    سپاس از معرفیتون موفق باشید

    شهریار: بانو کیجا، غذا ؛ تنها گرسنگیشان را رفع می کند ، چون همان جا میل می کنند، درخصوص لباس هم ، تنها برای مشکل سرما در این فصل به آنها داده می شود و …

  15. سلام شهریار عزیز. همیشه منتظر همچین فرصتهایی هستم . ولی ساکن تهران نیستم که بگویم خبرم کنید!
    چه عیب دارد کودکی ملبس بشود، گرسنه ای سیر شود، زندانی آزاد شود… این وسط حس نوع دوستی ما هم ارضا شود! اصلا این حس را درون ما نهادند تا هم را یاری کنیم ، تا کسی گرسنه نماند، تا گوشی شویم برای دلی تنها! مگر نه این است که هر نیازی را پاسخیست؟
    به هر حال اگر از این قبیل حرکات در شیراز بود، روی منم حساب کنید.
    مستدام باشید

    شهریار: بانو مینا ، فکر می کنم ، خود شما باید در شیراز ، پا پیش بگذارید و به کمک این هم میهنان بروید، خدا قوت

  16. سلام.وب سایت قشگ و زیبایی…داری …مطالب خیلی خوب و مفید هست.امیدوارم موفق باشی…
    با تبادل موافق هستین؟
    دوست دارم با شما تبادل لینک داشته باشم.

    شهریار: سلام بر شما دوست عزیز رکابزن

  17. دلم به یاد تو امشب لبالب از شور است
    تو کیستی که حریمت چو کعبه مشهور است؟
    رحلت پیامبر اکرم (ص) بر تمام مسلمین جهان تسلیت باد

    شهریار: سلام

  18. روشنک ییل گلی

    درود بر شما آقای شهریار

    شهریار: درود و سپاس از مهرتان

  19. دنیا بابایی

    سلام و درود به شما!
    بعد از مدتها به سایت سر زدم و از دیدن این مطلب بسیار خشحال شدم جناب شهریاری کاش زود تر خبردار شده بودم تا با این جمع همراه میشدم یکی از آرزوهای من اینه که بتونم یه همچین تجربه ای داشته باشم …و همیشه افسوس میخوردم که خیلی از اطرایانم یا مردمی که باهاشون در ارتباط هستم درک درست و نزدیکی و همدلی با این قشر از جامعه ندارند!!
    این برنامه باز هم تکرار میشه؟؟؟
    من 100% میام!

    شهریار: به زودی تاریخ جدید برنامه اعلام خواهد شد

با ما همسفر باشید

XHTML: امکان استفاده از این کدها وجود دارد: <a href="" title=""> <abbr title=""> <acronym title=""> <b> <blockquote cite=""> <cite> <code> <del datetime=""> <em> <i> <q cite=""> <s> <strike> <strong>